از دعوت به دوستی تا تهدید به حمله ی اتمی

می دانید چیست؟تهدید یک ملت که تا سال پیش ملت متمدن خوانده میشد به تهدید اتمی که بی ادبی نیست.بی حیایی نیست،وقاحت نیست.بی ادبی آن است که وقتی تهدید به نسل کشی جدیدت کردند در پاسخ بگویی:برو بچه،بزار باد بیاد.بی ادبی آن است که وقتی تهدید به استفاده از بمب اتمی کردند که ۱۰ مگاتن قدرت دارد و تا ۳۲ کیلومتر آن طرف تر از محل اصابت را با خاک یکسان می کند،بگویی:گنده تر از تو هم هیچ غلطی نتوانست بکند.آخه یعنی چی این حرف؟برای چی دل جوان مردم را میشکنی؟.آخه بگذار احساس قدرت کردن ناشی از قپی آمدن بهش مزه بدهد بعد بیا بزن تو حالش.

آخه یعنی چی آقای احمدی نژاد می خواهی برای این حرف اوباما شکایت کنی به سازمان ملل؟.اولا که حالا یک مهملی گفت،شما با ادب باش.کوتاه بیا.از این چرندیات ۳۰ ساله که میگن،شما که باید عادت کرده باشی.شکایت؟نه،اصلا چیز خوبی نیست.بیا دور هم حلش می کنیم.

نه؟.خیلی خوب،به فرض که شما شکایت کردی.میدونی از چه دولت متمدن و با فرهنگ و قدرتمندی شکایت کردی؟.خیال کردی داری از ایران شکایت میکنی؟برادر من داری از مودب ترین مرد دنیا که نویسنده هم هست و علت رییس جمهور جمهور آمریکا شدنش به خاطر تسلطش در سخنرانی است شکایت می کنی.به چشماش نگاه کن،ادب ازش می بارد.مثل تو نیست که ادبیاتش چاله میدونی باشه.اصلا حواست هست برای نوروز ما پیام داده؟.اصلا می دونی گفته ما دستمان را به سوی شما دراز می کنیم اگر شما مشت تان را به سوی ما حواله نکنید؟.یارو خودش بکسور هست ولی ببین چقدر آقا است که دستش رو به سمتت دراز کرده.اگر تهدید اتمی کرده شما رو،ببینید چه کار کردید که از دوستی به خشونت حقوق بشری رسیده.چی؟اینا سیاسته؟.آخه  چرا انقدر بد بینید؟پیغمبر یکی از رذیلت های اخلاقی رو همین بد بینی میدونه.درست نیست آدم انقدر بی ادب باشه،حتما ایرانی ها آدم های بی خودی هستند که خواسته از کره ی زمین محوشون کنه دیگه.اونا که مثل ما بی تمدن و وحشی نیستند.ا،ا،ا  خجالت نمی کشی؟به مرد به این خوش تیپی،آقایی،کسی که همین ۶ ماه پیش جایزه ی صلح نوبل رو گرفته گفتی:غلط زیادی نکن؟.آدم خوبه ادب داشته باشه،نه این که اگر کسی تهدید به نسل کشی حقوق بشری کرد،همون طوری که به هیلاری کلینتن گفت مادر عروس به اوباما هم بگه:پدر داماد.آداب دیپلماسی بلد نیستی وگرنه می فهمیدی وقتی آمریکا تهدید اتمی ات کرد باید بگویی:ما غلط کردیم،نه این که بگویی تو غلط کردی.ببین برادر من،ادب مرد به از دولت اوست.بیا مثل ما و اربابمان باش،نهایت بی ادبی را در لوای کلمات قشنگ بپیچان و تحویل بده.آن وقت آمریکا که هیچ،اسراییل که هیچ،ما هم برایت دست میزنیم.چطوره؟.موافقی؟بنویسیم؟

 

                                                   ***********



باز هم کابوس دیدم.باز هم کابوس دیدم که این بی ادبان بی دولت در روحم رخنه کردند و سعی دارند من را هم مثل خودشان به اوج خود فروختگی برسانند.شهید آوینی آخر چرا در آن فیلم دروغ گفتی؟.ما کجا از غرب متنفریم؟.کشته مرده داریم برای غرب که ادعای بی شماریشان همه جا را گرفته.البته میدانی که دل به دل راه داره،دلارهای سبز به گروه سبز.اگر این ها پشکل غرب را می بویند و لذت می برند غرب هم عاشق این هاست.باز هم کابوس دیدم برایم با ادب شده اند کسانی که به شاه ادب و وفا جسارت کردند.انقدر با ادب شده اند که از وقاحت تمام عیار شاعر کابوی ها (آقای اوباما) ناراحت نمی شوند و نگران " هویی" هستند که در جواب " ها " ی یک کابوی گفته شد.

من البته برای این جفنگیات شما تره هم خرد نمی کنم.اما بگذارید برای بقیه بگویم تا آن ها هم مطلع شوند.

اجازه بدهید،می خواهم با ادب باشم.می خواهم به شیوه ی پدر شما سبز ها که بنیامین نتانیاهو باشد با ادب شوم.می خواهم به شیوه ی او که نزدیک بود در سازمان چند کشور (سازمان ملل متحد سابق) اشک تمساح بریزد به شما بگویم:من از شخص خود احمدی نژاد و کسانی که از او و گفته اش در برابر یاوه های اوباما حمایت کرده اند تشکر می کنم و اما شما سبز ها.شما شرم نمی کنید؟نشستید و سخنان اوباما را گوش دادید و برایش کف زدید؟.

حرف هایم را به زبان پدرتان گفتم شاید حرف هایم را بفهمید.آخر هر چه با زبان آدمیزاد گفتیم متوجه نشدید،شاید زبان سلاخان را بهتر بفهمید.

راجع به اوباما هم حرف برای گفتن زیاد است و نگفتن بهتر.شاید این جمله بی ادبانه باشد اما:اگر جرات داری حمله کن تا ببینی چه بلایی سرت می آوریم.کسی برای این کلاس توجیهی نگذاشته که با دم شیر بازی نمی کنند و دوران قلدری گذشت؟.

من میخواهم پای ۳۰۰ هزار شهید را باز بکشم وسط.می خواهم پای شهید علی اکبر قدیانی را بکشم وسط که هر گاه به خواب مادرش می آید با اسلحه می آید و نگران انقلاب است.شهدای عزیز ما خیالتان تخت.شما از جان خود نگذشتید که اسلام و غیرت و شرافت را برای ما حفظ کنید و ما از فرزندانتان راجع به سهمیه شهدا سوال کنیم و آزارشان بدهیم.من می خواهم فحش همه را برای خود بخرم و مثل شاه ملعون به شما شهدا بگویم: ای مردان با غیرت که سرتان به فلک می ساید و اجر و قرب تان بی نهایت است،آسوده بخوابید که ما بیداریم.آسوده بخوابید که بسیجی خامنه ای هوشیار و بیدار است.مگر ما مرده باشیم که قبل از آن که دستور شلیک بمب اتمی صادر شود کار اوباما و کنگره و لابی اسراییل را تمام نکرده باشیم.خیالتان تخت،تختش را پایین می کشیم اگر بخواهد از این اغلاط بکند.شما خون ندادید،شما را اسلحه های آمریکایی و بمب های شیمیایی آلمانی زجر کش نکرد که ما عاشق آمریکا بشویم.تا سید علی،این سید هاشمی،این سید خراسانی پشتیبان خون شماست و ما بسیجیان اوییم خیالتان تخت باشد که کوچک ترین گزندی به این خاک نخواهد رسید و نخواهیم گذاشت بالا شهر تهران خون شما را پایمال کند.نخواهیم گذاشت که وصایای شما را بگویند جعل شده است.این ها فکر کرده اند وقتی ما می گوییم تا آخر ایستادیم بلوف میزنیم.این گوی و این میدان،آن جنگ ۸ سال بود،این جنگ اگر ۸۰۰ سال طول بکشد باز هم راه قدس از کربلا می گذرد.اما،اما این بار ۲۹ سال پیش نیست که هیچی به هیچی.پوست تان را می کنیم این بار.مردش هستید که حمله کنید؟یا علی.

ما خوب یادمان هست اگر شما آلزایمر گرفته اید.

آقای موسوی فکر کرده اید یادمان رفته نامه ای که به حضرت امام نوشتید و گفتید بودجه ی مملکت به زیر صفر رسیده و امام ناچار به پذیرفتن زهر نامه (قطع نامه) شد؟بیایید،بیایید دفاع کنید که امام و مردم داغ بودند و نمی فهمیدند که جنگ چه بلایی سر ایران می آورد و شما ایران را نجات دادید و باید سپاس گزار شما باشیم.خیال کرده اید یادمان رفته که تن رقاصه ها و  ... ها رنگ سبزی را پوشانیدید که رنگ حسین (ع) بود؟فکر کردید فراموش کردیم طرفداران شما گردن سگان شان پارچه ی سبز بستند؟پارچه ی سبز بر علم علم دار بسته شده بود،چگونه از گردن سگان که پاپی صدایش می کردند سر بر آورد؟

شیخ طنز پرداز ما،جوک قرن ما،کسی که جایش در بخش طنز صدا و سیما سخت خالی است،قول میدهم پایت به صدا و سیما برسد روی همه ی طنز پردازان بزرگ دنیا را کم خواهی کرد.چارلی چاپلین کیست در برابر تو؟لورل و هاردی؟این ها باید بروند جلو بوق بزنند.شیخ ما که برای تو لاسیبیلی در دادیم و برای مفرح بودنمان عطای محکوم کردنت را به لقای دستگیر نشدن ما از طرف قوه ی قضاییه بخشیدیم،اما تو چه فکر کردی؟.فکر کرده ای مردم ما یادشان رفته که رییس بنیاد شهید بودی و در آنجا زندان زنان درست کردی؟فکر کردی یادشان رفته که حالا برای ما قپی در میکنی که تجاوز شده؟تجاوز را تو در بنیاد شهید راه انداختی.من از دوست خوب و عزیز و با غیرتم میلاد عسگری عذر می خواهم.به او قول داده بودم بحثی راجع به این قضیه نکنم اما نتوانستم.من از فرزندان شهید عذر می خواهم.من از همه عذر خواهی می کنم برای نوشتن سطور بالا.از آن ها که گریه کردند برای این شقاوت ماضی و حماقت حال و مستقبل پوزش می طلبم.آری راست می گویی کروبی،تقلب شده.وگرنه چه کسی به تو رای می دهد وقتی بداند جنایات تو را.آری جمهوری اسلامی مقصر است که چرا تو را زنده گذاشته و به تو مجوز کاندیدای ریاست جمهوری را داده.گل باید گرفت شورای نگهبان را.نه من قبول ندارم که از ۱۲ نفر اعضای شورای نگهبان،۷ نفر طرفدار احمدی نژادند.به نظر من هر ۱۲ نفر طرفدار کروبی بودند.شیخ میدانم تعجب کردی که چقدر رای بالا آوردی و  ۳۰۰ هزار رای جمع کردی و برای همین گفتی تقلب شده.اگر تقلب نشده بود که جز رای خودت رای دیگری نداشتی شیخ.به نظرم شورای نگهبان برای یک برنامه ی طنز خفن ۳۶۵ روزه ی یک ساعته تایید صلاحیتت کند درست ترین کار را انجام داده و ما اشتباه قبلی اش را می بخشیم.

آقای محسن رضایی فکر کرده اید چرا هر دوره در انتخابات ریاست جمهوری شرکت میکنید و از آخر اول می شوید؟به خاطر آن نامه ای که به امام نوشتید برای جنگ جناب جام زهر.آن جام زهر کار دستت داده و میدهد.خیال کرده اید مردم ما فراموش می کنند نامه ی شما را؟.پسر شما که با اطلاعات محرمانه ی کشور به آمریکا گریخت و اطلاعات ما را به سیا داد و به لطف پارتی پدرش دوباره به ایران برگشت و مشغول کار در پست بالایی شد و دوباره گریخت را مگر مردم ما فراموش می کنند؟این را به شما بگویم آقای رضایی که شما برای ما ستاره نیستید.ستاره برای ما شهید همت است،شهید خرازی است.ستاره،همه ی شهدا هستند که آقا درباره شان گفت:با این ستاره ها می شود راه را پیدا کرد.آقای رضایی در این دوره جی پی اس آمده که راه را پیدا کنیم،شما با داشتن ستاره ها و جی پی اس چرا راه را گم کردید؟جی پی اس،بسیجی را به بیت رهبری نمی رساند،می رساند به کاخ سفید،میرساند به تل آویو.

جی پی اس ما شهدا هستند که مثل جی پی اس آمریکا نیست و ذرة امثقالی اشتباه نمی کند.شهدا من را یک راست از میان بر می برند به بیت رهبری و صدای آمریکا با کلی دنگ و فنگ به جهنم.کاش میشد که ستاره شناس می شدم تا بتوانم راه را پیدا کنم.خواص ما مجهز به هر سیستمی بودند الا خون شهدا،الا بصیرت،الا غیرت،الا شرافت،الا تذهیب نفس.

[[ بصیرت در گرانی است به هر کس ندهند ‎/ پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهند ‎]].
فکر کردید یادمان رفته به امام گفتید تا ۵ سال دیگر هیچ پیروزی ای نخواهیم داشت.شما ها دیگر چقدر کار درست بودید که امام را با آن همه بصیرت و کیاست و سیاست و دور اندیشی فریفتید؟
بابا بی بی سی که سهل است،شیطان را باید تعلیم دهید جلسه ای دو ملیارد دلار.به شیطان توصیه می کنم حتما سر کلاس شما حاضر شود و تضمینی با شما کلاس بگیرد.شیطان نتیجه می گیری اساسی،انگلیس را هم بگذاری جیبت.

جناب استوانه ی نظام،فکر کردید مردم یادشان میرود که به امام نوشتید:مردم خسته شده اند و دیگر به جبهه نمی روند و وقتی مردم در عملیات مرصاد برای خمینی سنگ تمام گذاشتند در جوابشان گفت:اگر می دانستم این همه نیرو به جبهه می آید قطع نامه را نمی پذیرفتم.یادشان می رود نامه ی تهدید آمیز سال پیشتان به رهبری را؟فکر کردید فراموش می کنیم نماز جمعه ی تیر ماه ۸۸ را که دختر و پسر کنار هم نماز خواندند؟بعضی هم با کفش نماز خواندند.

آقای رییس بنیاد باران فکر کرده اید مردم،شهید آبراهام لینکن شما را فراموش می کنند؟فکر کرده اید صحبت با وزیر جنگ رژیم اسراییل را یادشان میرود؟یادشان میرود در لباس روحانیت با زنان ... دست دادید؟.یادشان رفته سهم دریای خزر را از ۲۰% به ۱۳ % کاهش دادید؟یادشان رفته دو سال در سایت نطنز را بستید؟.یادشان رفته هزار و یک گندی که زدید؟ آقای خاتمی،مردم باحالی باید داشته باشیم که این ها را دیده باشیم و شما را دوست بداریم.

سران فتنه باز می دانید چرا مردم از شما بیزارند و عاشق سید علی هستند؟چون همه ی شما در جنگ خیطی بالا آوردید و سید علی بود که با آن که امام ناراضی از رفتنش به جبهه های جنگ بود امام را راضی می کرد و به جبهه می آمد تا دل رزمنده ها به هم جواری رییس جمهور شان خوش باشد.شما فکر کردید مردم ما یادشان میرود؟شما سبزها فکر کرده اید بگویید جنگ برای این حکومت نعمت بود وگرنه ۶ ماه هم دوام نمی آورد ما خریم نمی فهمیم کی به کی است؟نمی فهمیم اگر جنگ دوست داشتنی نبود الان به کجاها رسیده بودیم؟.نمی فهمیم مضرترین عامل برای انقلاب نو پای ما جنگ بود؟با این حال ۳۱ سال است که امسال سال آخر حکومت است.من که قصد کرده ام به هیچ وجه ازدواج نکنم،اما محض نوشتن می گویم.روزی میرسد که ندیده ی من در وبلاگش به ندیده ی شما می گوید:شما فرزندان آنان هستید که ۲۰۰ سال پیش به جدم گفتند امسال سال آخر نظام است،پس این سال آخر کی می رسد؟من یک بار هم گفتم:از تاریخ ۵۷/۱۲/۲۷ که صدای آمریکا گفت تا دو ماه دیگر حکومت سقوط می کند،۳۱ سال است میگذرد.دو ماه می شود ۶۰ روز و از آن ۶۰ روز،۱۱ هزار و ۲۵۵ روز گذشته.مگر روز آمریکا چقدر با روز ایران فرق می کند که این ۶۰ روز نرسیده؟.شما فکر کردید ما رجز خوانی شما دست پرورده های آمریکا را فراموش کرده ایم؟ما ۳۱ سال است که به رجز خوانی شما ها عادت کردیم.شما محکومید به گفتن:امسال سال آخره و ما هم محکومیم به گفتن:۳۱ سال است که امسال سال آخر است.

آری مردم ما فراموش کار هستند،اما نه آنقدر که چند رو را از خالص تشخیص ندهند.آخ رهبرم،دور و برت را گرگان گرسنه گرفته اند و تو ناچار به سکوت هستی.
ای کاش می توانستی سکوتت را بشکنی و حق همه شان را کف دستشان بگذاری.ای ‎کاش میشد‎.‎
کاش سکوت علی گونه نمی کردی تا ببینی ما اهل کوفه نیستیم که تنها بمانی.رهبرا با این اوصاف فکر نکنم شکی باقی مانده باشد که نگهدار این نظام و مردم،امام زمان باشد وگرنه این انقلاب به دهه نمی کشید.فکر کنم پسر عمویم جای امام زمان و جنگ را اشتباه گرفته.رهبرم دوران سکوت برای حفظ همه چیز گذشت،اکنون وقت فریاد است.

بگذارید فضا را عوض کنم تا پسر عمویم از من شکایت نکند.‏
من با خاله ام شرطی بستم که البته تبدیل به قمار نمی شود.ما با هم سر سیاست بحث می کردیم که خاله ام گفت:این حکومت به سال نمی کشد.گفتم:به سال،شما بگو به قرن.میکشه خوبم میکشه.گفت:شرط؟گفتم:شرط.گفت:سر چی؟گفتم:هر چی تو بگی.گفت اگر حرف من (یعنی خاله ام درست بیاید تو (یعنی من) باید بروم دانشگاه.
گفتم قبول،و اگر نشد؟گفت تو بگو.گفتم به علت این که خیاط هستی تمام لباس هام رو میدم با پول خودت برام بدوزی.گفت قبوله.گذشت و گذشت تا ۲۲ بهمن شد و بعد از برگشتن من از تظاهرات،بهش تلفن زدم و گفتم:نبینم داغتو.گفت:کدوم داغ؟.گفتم: داغ ‎بی شمار‎ بودن ما را.‎گفتم خاله؟.گفت:هان.گفتم:شرط رو باختی.جوراب هام شدیدا پاره شدند.زیر پوش درست و حسابی ندارم،سال دیگه کی میرسه؟گفتم:لباس هایی که دوختی،وقتی پاره شد محاله بزارم یکی دیگه بدوزی.انقدر مجبورت می کنم که همون پاره رو بدوزی تا ثانیه به ثانیه پاره بشه و تو برام بدوزی تا دیگه الکی قول ندی.دیدم از خنده روده بر شده و صداش نمیاد.بعد که نفسش جا اومد (نفسش برگشت) گفت:اگر خطمون کنترل بود و دستگیرم کردند چی؟گفتم:پارچه ها میارم دم زندان و میزنم تو سرم و بهشون میگم:اینو (یعنی خاله ام) ول کنید،این لباس های منه.منو جاش ببرید زندان که جورابم،زیر پوشم و {{ ... }} پاره نباشه.انقدر خندید که نفسش به شماره افتاد.خلاصه کلی خنداندمش.

اینا رو گفتم که فکر نکنید من در بحث سیاسی بد اخلاقم.اگر طرفم با حال باشد و چرت و پرت نگوید کلی سر به سرش می گذارم.البته خاله ام اصلا در این خط و خبر ها نیست.از چند نفری یاوه های صدای آمریکا را شنیده.اول فکر کردم با آدم پری  روبرو هستم ولی وقتی امتحانش کردم وا رفت.‏

ببین پسر عمو،من رو به چه کارهایی وا میداری.همون خشنی حالش بیش تره.فردا،شما سبز ها برام دست می گیرید که وبلاگ نویس سیاسی ببین چی نوشته.از همین جا بگم قصدم از تعریف داستان بالا علاوه بر خندان شما این بود که برای شما رجز بخوانم و بگویم:پس این حکومت کی ساقط می شود؟.هدف این بود و این داستان فاقد ارزش دیگری است.

خلاصه کنم برایتان.ما هر چه را فراموش کنیم،عاشورای ۱۳۸۸ را محال است فراموش کنیم.ما ایرانی ها خیلی مسائل را فراموش می کنیم،اما حسین (ع) را ۱۴۰۰ سال است فراموش نکردیم.محال است خمینی را یادمان برود.خمینی ما را بعد از ۱۴۰۰ سال دوباره زنده کرد.محال است گل پوش کردن فرودگاه مهر آباد را برای ورود خمینی یادمان برود.محال است دویدن مردم از مهر آباد تا بهشت زهرا را فراموش کنم.محال است ضرب و زور آمریکا برای براندازی حکومت را فراموش کنم.ما ایرانی ها را بکشید روز ۲۲ بهمن برایمان مصادف است با پیروزی جمهوری اسلامی بر دیکتاتوری ستم شاهی.نام ۲۲ بهمن با جمهوری اسلامی گره خورده حتی اگر حکومت سقوط کند و از آن ۱۰۰۰ سال بگذرد.مثل ایرانی هایی که به خدا اعتقاد ندارند و وقتی می خواهند قسم بخورند می گویند:به خدا.ما هم این گونه هستیم.خواستم بگویم مردم ما فراموش نمی کنند همان طور که ایران دچار کم آبی است همان طور هم دچار کمبود سیاست مدار با غیرت است. 


قرار بود خلاصه کنم،چرا زیاد کردم.منظورم این بود که ما یادمان نمی رود.منظورم این بود که دوران هاپولی هاپو کردن نظام توسط هر کس،مخصوصا فرزندانش گذشت.دوران تحمل و سکوت هم گذشت،اکنون ما پر فریادیم.فرقی ندارد برای ما چه موسوی چه احمدی نژاد.چه لاریجانی چه قالیباف.هر که خطا کند،هر اسلام و ایران را به خطر بیندازد با خشم و فریاد ما طرف است.والسلام.

توضیح:به دوست گرام و عزیزم،تنها رفیق راستینم گفته بودم میلاد انقدر منو مسخره نکن.تو وبلاگم می نویسم که هر بار که با من تماس می گیری برای اذیت کردن من می گویی:مطلب نوشتی؟آمریکا رو کشتی؟.گفت:هر کی ننویسه.گفتم:میلاد تو که منو می شناسی،می نویسما.خلاصه اسمش را که لا به لای متن نوشتم،گفتم توضیح بدم که بهترین دوست دنیا را بعد از آزار ها و سختی ها پیدا کردم که اتفاقا به شدت آقا را دوست داشت و دارد و انشا الله خواهد داشت.موفق باشی میلاد جان.

شهید شدن ما هم حکومتی است

"بیت رهبری" خانه ای در انتهای "کاخ" نیست؛ خانه ای در ابتدای "فلسطین" است


دومین باری که صیاد را دیدم در خواب بود و دیشب خواب بابا را دیدم دوباره. نوری بهشتی در چهره داشت و داشت اسلحه اش را تمیز می کرد تا خواب دشمن را پریشان کند. ما حتی خواب مان هم سیاسی است. ما آنقدر جمهوری اسلامی را دوست داریم که خواب مان هم مثل راهپیمایی مان حکومتی است. خواب دیدن ما هم حکومتی است. ما در خواب هم مثل وقت بیداری ساندیس جمهوری اسلامی را می خوریم و از نظام دفاع می کنیم. ما در خواب هم نی ساندیس نظام مان را فرو می کنیم در چشم آمریکا. ما در خواب به جای خُرُ پف، پف می کنیم شمع نازک نارنجی اوباما را که ما را تهدید کرده به حمله. ما در خواب هم بیداریم و در خواب هم خواب دشمن را آشفته می کنیم. دیشب خواب بابا را دیدم که دوباره داشت به من می گفت؛ ظهور نزدیک است. دیشب بابا اکبر می گفت؛ زلزله بزرگی که می خواهد بیاید زمین لرزه تهران نیست، ظهور مهدی است. مهدی که بیاید کاخ سفید خواهد لرزید و ویلای جواهر ده خراب خواهد شد. بابا اکبر می گفت؛ تهران را شاید بلیه ای طبیعی بلرزاند اما کاخ سفید را حتما "مهدی فاطمه" خواهد لرزاند. مگر وقتی "محمد" آمد طاق کسری تکان نخورد؟ بابا اکبر می گفت؛ تعداد ریشتر زلزله تهران با تعداد گناهان ما نسبت مستقیم دارد اما با تعداد قطرات اشک ما بر این کشته فتاده به هامون بر حسین نسبت عکس دارد. قسم به خون سرخ بابا اکبر اگر زلزله هزار ریشتری هم در تهران بیاید ذره ای از محبت ریشه دار ما به اهل بیت کم نخواهد شد. فاطمه، فاطمه است حتی بعد از زلزله. ما شهید داده های "دشت عباس" هستیم و دست به دامان عباس؛ چه قبل از زلزله چه حین زلزله چه بعد از زلزله اما زلزله اصلی ولوله ای است که عباس در دل ما به پا کرده است و ما را اینچنین مقیم خرابات کرده است. "عباس من/ علم بگیر ای صاحب علم/ پشت حسین ز داغ تو سقا گشته خم/ ای یاس من/ عباس من/ بی تو عدو به سوی خیمه راهی گشود/ رنگ حرم/ پس از تو سقا گشته کبود/ ای یاس من/ عباس من".  ولله هیچ زلزله ای قادر نیست علم عباس را به زمین بیاندازد. زلزله شاید بتواند زمین را بلرزاند اما علم عباس همچنان برافراشته است. این همه زلزله در جهان، ولی پرچم عباس همچنان بالاست و همچنان در اهتزاز است. هیچ زلزله ای ذره ای از محبت ما را به اهل بیت کم نخواهد کرد. زلزله، آن کاری است که یل ام البنین با دل ما کرده و ما را هوایی علقمه کرده. ما بعد از زلزله هم خطاب مان با "سقای دشت کربلا ابا الفضل" است؛ ای اهل حرم، میر و شیخ و خاتمی و علی اکبرهای قلابی خواستند علمدار انقلاب تنها بماند و زلزله بیاندازند در انقلاب اسلامی اما تو پشت و پناه ماه بودی و دستگیر حضرت آه. زلزله فتنه، دو هزار و پانصد ریشتر ماهواره داشت اما چون ماهپاره ما ریشه در دستان بریده تو داشت، حریفش نشد. ابا الفضل علمدار! خامنه ای را چه خوب نگه داشته ای. تهران ما را هم نگهدار. ما گنه کاریم اما تو نگهدار شهر ما باش. تو ما بدها را نبین. در همین شهر آلوده به دود، عده ای هستند که به مادرت "فاطمه کلابیه" درود می فرستند. هنوز هم در کوچه های شهر ما گلبرگ سرخ لاله هایی چون "غلام کبیری" بوی شهادت می دهد. گناهان ما را در این شهر نبین. خوبان ما در همین شهر برای برادرت حسین اقامه عزا می کنند. یادت هست که ما در همین شهر با چادر مادران مان خیمه می زدیم برای کودکان حسین؟ کل شهر ما هیئتی است که به دستان با هیبت اما بریده تو متوسل شده است. زلزله شاید زمین را بلرزاند اما توسل ما را به تو گزندی نخواهد رساند. آنها که به هوای نفس خود متوسل هستند اهل این دیار نیستند. اهل این دیار مادران شهید داده اند. مادر "شهیدان جنیدی" مثل مادر تو ام البنین چهار شهید تقدیم اسلام کرده است اما این کجا و آن کجا. همه ما فدای کوچک ترین برادر شهید تو در کربلا. من برادری دارم دینی که سه تن از برادرانش مثل سه برادر شهید تو به شهادت رسیده اند اما این کجا و آن کجا. همه ما فدای برادران شهید تو. ما آب نمی خوریم الا با ذکر "سلام بر حسین". ما کجا و شما کجا که در کنار علقمه این ذکر را گفتی اما باز هم تشنه ماندی تا ما را از معرفت سیراب کنی. کل یوم عاشورا حتی روز زلزله. کل ارض کربلا حتی زمینی که بلرزد. نه، زلزله حریف عشق ما به شما نمی شود ای باب الحوائج. دیشب در خواب دیدم بابا اکبر سربند بسته بود به پیشانی و داشت نوحه تو را می خواند؛ "گفت با مشرکین/ ساقی لب تشنگان/ می کنم یاری سرور آزادگان" و از خواب که بلند شدم دیدم موذن دارد اذان می گوید به اذن تو. وضویی ساختم با همان آب که از یتیمان برادرت دریغ کردند. به نماز ایستادم با همان مُهری که ممهور به خاک کربلاست و در سجده پیشانی ام از باقیمانده خون حسین، سرخ شد. سجاده ام چفیه پدرم است که بوی عرش می دهد. من تسبیحات اربعه را با زنجیر پلاک پدرم محاسبه می کنم و نشانی نمازم همین پلاکی است که اول جنگ باریک بود و آن شب جاده "اهواز – خرمشهر" تاریک بود و پدرم متوسل شده بود به نور ماه قمر بنی هاشم و پشت لباس خاکی اش نوشت؛ "می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم". و رفت و دیگر برنگشت. بال پروانه سوخت. اشک شمع در آمد. پدرم کلا پانزده روز جبهه بود و برای شهادت عجله داشت و عده ای اگر هزار سال دیگر هم در جبهه می ماندند شهید نمی شدند و عجله داشتند برای صلح برای اینکه اتوبوسی که پدرم را به جبهه برده بود توقیف کنند و به موزه بسپارند. تیر دشمن درست خورد به گلوی پدر من و فریاد بابا اکبر را آغشته به خون کرد. تیر، حنجره پدرم را درید ولی فریادش را نتوانست و "آقا" همین چند روز پیش درست روی همین حنجره، نه هیچ کجای دیگر عکس، جمله قشنگی نوشت؛ لابد با همان خوکار معروفش که مثل آسمان، آبی است و مثل دریا گاهی موج دارد گاهی آرام است گاهی طوفانی است. گاه آفتابی و گاه بارانی است و بارانی پدرم جلوی آب باران را گرفت اما نتوانست جلوی خونش را بگیرد و خون از حنجره فواره زد و چهار شنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی حکومتی 9 دی به جای بنزین از همین خون در باک پاک خود ریخت. چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی دوگانه سوز نیست و فقط خدا را می پرستد و فقط با خون سرخ شهدا روشن می شود و فقط یک فرمان دارد که آن هم دست خامنه ای است و فقط بیمه عباس است. سبز رنگ مقدس لباس پدرم در جبهه بود که وقتی روی خاک افتاد خاکی شد اما خود پدرم وقتی روی خاک جنوب افتاد افلاکی شد و حالا با حسین همسایه دیوار به دیوار شمالی ترین جای بهشت است و گاهی که به خواب من می آید بوی کربلا می دهد بابا اکبر. ما در مشام مان حتی در عالم خواب هم بوی کربلا می آید. این رایحه هم حکومتی است. لایحه نیست که دولتی باشد. چهارشنبه اتوبوسی که ما را آورد راهپیمایی عده ای می خواهند آن را به بخش خصوصی واگذار کنند و به این بهانه فرمان آن را از "آقا" بگیرند و بسپرند دست آقا زاده ها. نه، "بیت رهبری" خانه ای در انتهای خیابان کاخ نیست؛ خانه ای در ابتدای خیابان فلسطین است. کاخ، محل سکونت علی اکبرهای قلابی در شمال شهر است و بیت رهبری خانه ساده ای در جنوب فلسطین است که به کودکان قدس، امید رهایی می دهد و پلاک این خانه همان پلاک پدر من است در "الی بیت المقدس". کاخ نشینان می خواهند خون پدر مرا به بخش خصوصی واگذار کنند و به ندا هم بگویند "شهید". ما فقط یک "ندا" می شناسیم؛ ندای "هل من ناصر حسین" که  یک ندای حکومتی است و هرگز به بخش خصوصی واگذار نمی شود. با اینها باشد ولایت فقیه را هم به بخش خصوصی، به بخش خصوصی که نه، به سران فتنه واگذار می کنند. "شهادت" را اگر به بخش خصوصی واگذار کنیم به قصه ای پر غصه تر از جام زهر ختم می شود و چیزی از آن به مردم نمی رسد. تا وقتی حاکم "علی" است، یعنی تا وقتی سایه حضرت سید علی بر سر ماست، شهید شدن ما هم یک امر حکومتی است. بابا اکبر یک شهید حکومتی بود و من دارم از خونش استفاده ابزاری می کنم به نفع اصل حکومت تا سران فتنه را رسوا کنم. بابا اکبر گاه گاهی افتخار می دهد و به خواب من می آید و من بعد از اینکه از خواب بیدار می شوم می بینم با همان اتوبوسی که چهارشنبه ما را آورد راهپیمایی دارد بر می گردد بهشت، "قطعه 26" و از پنجره اتوبوس برایم دست تکان می دهد؛ آن هم با چه دستی، با دستان بریده عباس. پشت شیشه عقب این اتوبوس چه جمله قشنگی نوشته شده؛ "رفع الله رایت العباس".   

(کتاب قطعه 26 با این دل نوشت تمام می شود. شاید بهتر این بود که طبق روال این متن را هم به روزنامه وطن امروز می دادم اما دوست دارم این دل نوشت یک نوشته حکومتی باشد و هر که به این حکومت تعلقی دارد از آن استفاده کند)


به نقل از وبلاگ: http://ghadiani.blogfa.com/

تخت عباس

یک دستش ظاهرا سالم است اما تکان نمی خورد، حتی با فیزیو تراپی. ترکش ها جا خوش کرده اند و تحرک را از دست "عباس" گرفته اند. یک پایش را در جاده "اهواز – خرمشهر" جا گذاشته و حالا سخت است برای او با یک پا، بالا رفتن از پله های بنیاد تا بفهمد جانباز چند درصد است. تیر خصم یک چشمش را در "جزیره مجنون" بی سو کرد و حالا سوسوی ستاره ها را، نور ماه را فقط با یک چشم می بیند. دوستانش همه شهید شده اند و او گمنام مانده در این شهر شلوغ. کارش شده تورق آلبومی پر از صداقت، پر از عکس های یادگاری. در زمان جنگ، دوربین این همه دور نبود از فطرت خویش و "افق" را هم می گرفت. پزشکان به خانواده اش گفته اند؛ زیاد زنده نمی ماند و امروز، فردا خواهد رفت. هر نفسی که می کشد، برای او ممد درد است. نفس نمی کشد، درد می کشد. درد می کشد و نمی تواند فریاد بکشد و نشسته روی ویلچر و دارد وصیت نامه ای که زمان جنگ نوشته بود از دوباره برای دل خودش می خواند؛ بسم رب شهدا و الصدیقین. چشمش خطوط وصیت نامه را درهم می بیند و او جز خطوطی مبهم چیز دیگری نمی بیند اما دید این صحنه آرایی ها را با چشمی که هنوز بصیرت دارد. هنوز هم گاهی که دلش برای جنوب تنگ می شود خواب جزیره شمالی مجنون را می بیند و "موج" او را می برد به اوج درگیری. به یک کیلومتر جلوتر از خط مقدم. به سه راهی شهادت. به سه راه جمهوری به عملیات محرم و به عاشورای سال فتنه و اشک. به آن 8 سال و این 8 ماه. گاهی یادش می رود یک پا ندارد و بلند می شود به اذن عباس از روی ویلچر و لباس خاکی می پوشد که خون "حبیب غنی پور" روی آن ریخته شده. خون چند شهید در لباس خاکی اش بر جای مانده، خدا عالم است. سه راهی شهادت آنقدر تنگ بود که خون شهدا قشنگ می پاشید روی لباس دیگر بچه ها و حالا عده ای دارند سرسره بازی می کنند روی این خون و او دارد با یک چشم می بیند ماجرا را. "نه دی" آمده بود با یک پا راهپیمایی و از سران فتنه شاکی بود که چرا هر دو پای شان روی خون شهداست. قطع نخاعی نیست اما همت را که مضاعف می کند، قادر است با عصا راه برود و نخاع کاخ سفید را با نی ساندیس نظام قطع کند. "نه دی" به من می گفت؛ این عصا اسلحه من است و من خوب که به عصایش نگاه کردم دیدم این عصا همان عصای موسی است و هنوز هم معجزه می کند و نیل "از فرات تا نیل" را می شکافد و خواب "معاریو" را که ارگان آخرالزمانی معاویه است، پریشان می کند. عمر و عاص های امروزی عاصی اند از این عصا. "عباس" می گفت؛ اگر لازم شد این عصا را خواهم کوباند بر سر اهل نفاق که آشوب کردند در عاشورا. عکس "آقا" را گرفته بود دستش و داشت به خبرنگار خارجی می گفت؛ "ما یوسف خود نمی فروشیم". خبرنگار برای ترجمه یوسف به جای انجیل باید می آمد "بیت رهبری" و روی گلیم حسینیه امام خمینی می نشست و قرآن می خواند و با چشم خود می دید مردان بزرگ، خانه های شان ساده و صمیمی است و کاش می دید که بیت رهبری خانه ای معمولی است؛ نه در انتهای خیابان کاخ، که در ابتدای خیابان فلسطین. خبرنگار باید میکروفن را می گرفت جلوی قلب ما تا "حسین حسین" را بشنود. قلب عباس اما دیشب منقلب شد و داشت از کار می افتاد. این روزها عباس دارد نفس های آخر خود را در این دنیا می کشد. شهدا در طبقات فوقانی بهشت انتظارش را می کشند. اجازه شیمی درمانی نمی دهد عباس و نمی گذارد عناصر جدول مندلیوف، خدشه بر اخلاصش وارد کنند و از عناصر جدول فتنه ناراحت است که چرا کلمات متقاطع وصیت نامه شهید بی دست را به "سودوکوی جورازلم پست" فروختند و چرا شهوت پست و صندلی، آنها را به جدول زده است و چرا مجسمه میدان انقلاب را برداشتند که تجسم روزهای رویایی بود. عباس الان خوابیده روی تخت که جهیزیه همسرش بود و الحق که باشکوه تر است تخت شهید از تخت جمشید. سنگ مزارش را هم داده برایش نوشته اند؛ "شهید بسیجی، عاشق خمینی و خامنه ای. تاریخ شهادت؛ سال ها بعد از روزگار جتگ در عملیات جنگ روزگار". سنگ را گذاشته کنار تخت و دارد برای خودش فاتحه می خواند و با "زیارت عاشورا" سنگ حسین را به سینه می زند و می داند قبرش در قطعه 26 بهشت زهراست و شهدا این قبر را برایش به امانت نگه داشته اند. عباس تا به حال "کربلا" نرفته و معتقد است با "جی پی اس" نمی توان "کف العباس" را پیدا کرد. یک میلیون و ششصد و چهل و هشت هزار و صد و نود و پنج کیلومتر مربع مساحت کل ایران مدیون "تخت عباس" است که فقط دو متر در یک متر است و زیاد از دنیای ما جایی را اشغال نکرده. زبان رسمی کشور ما سرفه های طولانی عباس است. آب و هوای کشور ما خس خس سینه عباس است.  طبق قانون، عباس جانبازی است بالای صد در صد اما طبق جبر روزگار کسی به عباس "شهید" نمی گوید. چند روز دیگر اگر صبر کنیم، "آوینی" به عباس خواهد گفت؛ "ای شهید! ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای. دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش".
                                                           ***
عباس من! جای تو این تخت نیست؛ خیالت تخت، جایت "تحت الانهار" است. پیشاپیش شهادتت مبارک. گاهی اما به خواب مادرت بیا. بیا و ای رها گردیده! بگو؛ "آن سوی هستی قصه چیست".

(این متن را در "کیهان ۲۳/۱/۸۹" هم می توانید بخوانید)


به نقل از وبلاگ: http://ghadiani.blogfa.com/

کشور بعدی کجاست؟

این دفعه متن ترکیبی آماده کردم.تحلیلی و دل نوشتی با هم.عجب معجونی در بیاید.

دیشب پسر عمویم گفت: چرا راجع به مطالب سیاسی روز دنیا مطلب نمی نویسی؟گفتم اسم وبلاگ من << این عمار؟ >> است و از مطالبی هم که نوشتم این گونه بر می آید که راجع به فتنه خواهم نوشت.گفت:راجع به انتخابات عراق مطلب بنویس.خواستم بگویم وضعیت انتخابات عراق،مطلبی که به رسالت وبلاگ من مربوط باشد را فراهم نمی کند،اما دیدم اتفاقا فراهم می کند.پس یک راست می روم سر اصل مطلب.

اول در " ایران " تقلب شد و بدون مدارک اتهام ها از تقلب و  تجاوز  گرفته تا شکنجه ی زندانیان و کشتار مردم و ... بر‎ ‏ سر جمهوری اسلامی بارید و‎  قص علی هذا که همه خود می دانید.گام بعدی افغانستان بود که این چند روزه گندش را کرزای در آورد که سفیر آمریکا و سازمان ملل مسئولش بوده.ادعایی که البته سفیر آمریکا آن را رد و گفت:من نمی توانم یک ملیون رای تقلبی صادر کنم.البته برای من جالب بود چگونه احمدی نژاد می تواند ۱۱ ملیون رای تقلبی صادر کند؟.بعد از آن قرعه به نام عراق خورد که در گام اول عربستان سعودی توسط رسانه العربیه ادعای تقلب را مطرح و بعد از پیشی گرفتن ایاد علاوی بر نوری المالکی نفرات مدعین تقلب عوض شد و به سمت نوری المالکی چرخید.
این تا اینجا،اما به نظر شما کشور بعدی کجاست؟من می گویم مصر خواهد بود چون محمد البرادعی که سخت محبوب دل مردم مصر است کاندید پست ریاست جمهوری است و در آن طرف حسنی مبارک است که با خودش هم درگیر است که او بیاید یا پسرش و البته سخت منفور مردم مصر.احتمال این که وقتی حسنی مبارک رییس جمهور نشد اسراییل ادعای تقلب کند زیاد است.آرایش سران سیاسی در خاورمیانه و به قدرت رسیدن شان جدیدا بر علیه آمریکا است،کمی دقت کنید.فقط کافی است البرادعی سرکار بیاید تا بشود خاورمیانه ای تماما ضد اسراییلی شکل داد.
این چند وقته تقلب چقدر در خاورمیانه زیاد شده.سیاست مداران که درست ترش تقلب مداران است وقتی می بازند ادعای تقلب می کنند.به راستی چقدر سیاست کثیف است،من باز هم می گویم سیاست یعنی دریدن انسانیت،یعنی دریدن انسان.



                                 


                                         بخش زیر،بخش دل نوشت هست.


این جا پدرم فقط و فقط نگران تحصیل و مدرسه رفتن من است و برای خود من هیچ ارزشی قائل نیست.خانمی در فامیل دور ما نگران فرزندش بود.نگران این که چون فرزندش تصادف کرده مبادا تب داشته باشد،تا آنجا نگران بود که به تمام قوم و خویشانش تماس گرفت و مطلب را با آن ها در میان گذاشت.مادر من وقتی ساعت از یک شب گذشته باشد و من به منزل نیامده باشم نگرانم می شود.فلانی نگران شهریه ی دانشگاهش است که عقب نیفتد.من اما نگران آینده جمهوری اسلامی هستم،من حتی نگران اسلام نیستم چون با این که همه دندان تیز کرده اند که نیست و نابودش کنند اما کسی گفته: {{ انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون / همانا ما ذکر را (قرآن) نازل کردیم و همانا از آن محافظت خواهیم کرد.سوره ی مبارکه حجر،آیه ی شریفه ی ۹}} و به راستی راست گفته که {{ وعد الله حق / وعده ی خداوند راست است }}.من فقط نگران آینده ی جمهوری اسلامی هستم چون همان ها که دندان برای اسلام تیز کرده اند برای جمهوری اسلامی هم دندان تیز کرده اند و جمهوری اسلامی آن عظیم لا یتناهی را ندارد که بگوید مواظبش هستم.من نگران آینده جمهوری اسلامی هستم چون آینده ی ما مردم هم هست.چرا کسانی که هر یک نگران چیزی یا کسی هستند نمی توانند نگران بودن من را درک کنند و مسخره ام می کنند؟

راست گفت امام خمینی که هر کس در راه خدا کار کند بیش تر از همه فحش می شنود.هم ‎از خودی،هم ازغریبه شنیدم.‎نوش‎ جانم آن‎ حرف های‎ تلخ و‎ گزنده،آن حرف‎ های چون‎ نیش در‎ روحم رونده،آن‎ خزعبلات گوینده‎.اگر کشور من در سایه ی اسلام با متلک های شما به من پیشرفت می کند پس ای متلک ها،ای ناسزاها،ای نارواها مرا دریابید،من با جان و دل پذیرای شما خواهم بود.اگر مطمئنید با ناسزا به << من >> کشور << ما >> پیشرفت خواهد کرد پس ناسزا قرض کنید و به سمت من فوج فوج روانه سازید.اگر مطمئنید با فتنه ایران رشد خواهد کرد و سران استکباری پس رفت،بگویید من زودتر از اوباما و نتانیاهو  موج دوم و سوم فتنه را کلید بزنم.اگر از کیف کردن از سخنان نتانیاهو در سازمان ملل که نزدیک بود اشکش در بیاید در قبال احمدی نژاد،ما سربلند می شویم تا من هم به تمام عزت و غیرت و شرف و ناموس و آن چه داریم و در صدد نادار کردنمان هستند پشت کنم.به راستی پسر عمو چه شد که سخنان نتانیاهو برای تو زیبا شد و از آن لذت بردی و فراموش کردی آن چه که ما برایش خون ها دادیم؟به راستی چه شد؟می دانم الان می گویی لذت نبردی،برایت جالب بوده.برای ما ایرانی ها دیوار حاشا بس بلند است مثل طالع کچل ها.به قول ناصرالدین شاه:ایرانی قافیه را نمی بازد.
من این ها را برای سبزها نگفتم چون می دانم کارشان از این حرف ها گذشته.مثل شما مثل آن آیه ی قرآن است که می  فرماید: چشم دارید ولی نمی بینید،گوش دارید ولی نمی شنوید.شما نمی خواهید ببینید.من از بچگی سمت شما بودم اما خواستم ببینم و دیدم و آمدم این سمت.دوست نداشتم روبروی شما بایستم،اما آمریکا مایل بود و شما هم باب دل او رفتار کردید و چاره ای برای من و امثال من باقی نگذاشتید.من هم مثل حسین قدیانی معتقدم که غفلت یعنی اشتغال ما به فتنه ی منافقین جدید و ندیدن سران فتنه که در اطاق بیضی نشسته اند.ما هم باید در مغزمان ضد غفلت بریزیم که من جز کسانی هستم که مجهز به سیستم فوق پیشرفته ی ضد غفلت هستم.من مجهز به ندای حاج صادق آهنگرانی هستم که ۲۲ بهمن در میدان آزادی می خواند:با صداقت،با بصیرت _عاشق این ولایت.حاج صادق برایمان " کربلا کربلا ما داریم می آییم " بخوان،برایمان " جاده و اسب محیا است بیا تا برویم _ کربلا منتظر ماست بیا تا برویم " بخوان.حالا قافیه ندارند نداشته باشند،مگر جفنگیاتی که هر روزه به نام موسیقی می شنویم قافیه دارد؟.بخوان برایمان،این هاست  که فراموش شده اند،موشولینا را ساسی مانکن و کمر باریک را عاصف و آب شونه ساعت ژل پفک نمکی را بنیامین بهادری برایمان می خوانند و اتفاقا عجیب هم گرفته است.حاج صادق،موسیقی سنتی رو به انحلال است اما شجریان پایش ایستاده،چه شد که تو و کویتی پور نشسته و ساکت شدید؟شما ساکت شدید که امثال ساسی مانکن که قیافه اش جوری است که مشخص نیست دختر است یا پسر جولان می دهند.حاجی الان کربلا دیگر لطفی ندارد،بیا بزنیم تو خط آمریکا.بگو آمریکا آمریکا عشق است هاوایی.عشق است هنو لو لو،عشق است جزایر قناری.حاج صادق من به شهید همت هم گفتم:ما بعد از جنگ،آمریکا دوست شده ایم.جوانان ما با این که پایشان را از قلعه مرغی تهران آن ورتر نگذاشته اند اما تعداد مغازه های واقع در محله ی بورلی هیلز (Beverly Hils ) را بهتر از آمریکایی ها بلدند.حاج صادق کربلا گرم است،بیا تابستان با آن آقا زاده ی معروف برویم کوه های آلپ اسکی سواری.هزینه اش هم تماما پای اوست،فقط تنها شرطش این است که رهبری را تنها بگذاری،همین.می دانم سخت است ولی آلپ آن هم در تابستان صفای عجیبی دارد.


تازه به علت انعکاس آفتاب پوستت هم برنزه می شود و از سولاریوم هم بی نیاز می شوی.با یک تیر هفت هشت تا نشان میزنی در سطح لالیگا.چی؟لالیگا چیست؟نمی دانی؟ولش کن اصلا لیگ خودمان.اصلا ولی فقیه را تنها بگذار لالیگا که سهل است،می برندت پیش خود پپ گواردیولا و با مسی هم عکس می اندازی.مسی را بی خیال،می رویم برج کج پیزا،می رویم ونیز شهر روی آب.البته کروبی را هم آنجا دیدی تعجب نکنی چون این چند وقته عجیب عاشق ایتالیا شده.هر جا خواستی می برندت،کاخ کرملین خوب است؟کاخ سفید چطور؟شما پسند کن رنگش را عوض می کنند می شود کاخ آبی.امام علی که گفت کاخی ساخته نمی شود مگر این که کوخی ویران شود راجع به آمریکا نگفت.امام،سیستم سرمایه داری را نمی شناخت وگرنه اشراف را از خود نمی راند.امام اگر سیستم شناس بود،کشور را میداد به اشراف که از طریق سرمایه گذاری و خصوصی سازی رشد داشته باشد.بگذریم حاجی،معامله جوش می خوره یا نه؟ولی فقیه رو بده کاخ کرملین رو بگیر.معامله ی منصفانه ای هم هست.نه؟بنویسم؟.ای بابا حاجی اومدی و نسازیا.یعنی چه یک تار گندیده ی ولایت فقیه رو به هزار تا کرملین نمیدی؟شما اصلا کرملین بودی؟ا،حاجی چرا  این ها را بیرون کردی؟.این ها خودشان انقلابی بودند،سابقه شان مشخص است.پای هواپیما با امام بودند،اولین نفری که شنید امام فوت کرد غش کرد این ها بودند.حاجی چرا توهین می کنی؟اشراف یعنی چه؟حالا کلفتی گردن این آقا زاده از قطر لوله ی نفت بیش تر شده دلیل به اشرافی است؟اگر سهم می خواهند یعنی اشرافیت؟حق شان است برای انقلاب زحمت کشیدند.خمینی اگر بعد از انقلاب یک راست رفت قم و به زور به تهران برش گرداند آن خمینی بود.این ها که نشسته اند و به زور دگنک هم بلند نمی شوند خمینی نیستند که.حاجی چرا نفرین می کنی؟من ناچار بودم برای این دل نوشت نقش بازی کنم.حاجی من یک ثانیه از صدایت را به هزاران ساعت صدای جیمز براون نمی دهم.حاجی دوباره کی ببینمت که برایم بخوانی:ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته؟حاجی نمی دانم این شعر ها از آن توست یا نه،اما کپی رایت را بی خیال،هر چه دوست داری بخوان،اما بخوان.از این سکوت خارج شو.ما به بعضی کسانی که ساکت بودند و نام ناطقی را یدک می کشیدند تاختیم که چرا ساکتید؟حالا نوبت شماست که به تور ما دچار شوی.حاج صادق،گور بابای کاخ کرملین،یک گرم از خاک بین الحرمین کربلا را با کاخ سفید و کارکنان و تجهیزاتش نمی دهم.حاجی،عشق است کربلا کربلای خودت،موشولینا را رقاصه هایی که سرشان روسری سر کردید تا ما فکر کنیم با انسان های مذهبی طرفیم گوش می دهند.حاجی من عاشق آهنگ انقلابی ارتش هستم که این گونه است: از صلابت ارتش و مردم و سپاه ما / جاودانه شد از فروغ ظفر پگاه ما.و با این که نمی دانم خواننده اش کیست اما دائم گوش میدهم.