بابت این گناه، بهشت بر من واجب است!

    اگر به عکس شهدا نگاه می کنیم، بر عکس شهدا گناه نکنیم 

نمی دانم این جمله از کیست، اما جمله قشنگی است؛ "حاشا که بسیجی میدان را خالی کند". این جمله را اما می دانم از کیست؛ "نویسنده باید هزار صفحه بخواند و یک کلمه بنویسد". این جمله را در روزگار نوجوانی که تازه به سرم زده بود روزنامه نگار شوم از "کاظم انبار لویی" سردبیر روزنامه رسالت شنیدم. یادش به خیر در این روزنامه ستونی داشتم به اسم "شبیه طنز". حالا به احترام نظر شما خوانندگان "وبلاگ قطعه 26" بروم سر سطر که چشم تان کور نشود؛ باز بگویید انتقاد پذیر نیستم!

باورم هست میان دو جمله فوق می توان جمع کرد و هر دو را محقق کرد و اما احتمالا تا پایان سال به جز طنزهای وطن امروز و کیهان و تک نوشت هایی از این قبیل، چیز دیگری، به ویژه "دل نوشت" نخواهم نوشت. به چند دلیل:

1- از اولین دل نوشت تا آخرین آن که وصیت نامه ام بود، می خواهم کتاب کنم و این مطالب به شدت از دلم برآمده بود و الا بر دل شما نمی نشست. ثبت آن در قالب کتاب علاوه بر اینکه اجابت خواسته شما عزیزان است، نظر برخی از اساتید خودم هم می باشد. این اتفاق اما مقداری از وقتم را خوهد گرفت.

2- ان شاء الله در آخر سال با مجله ای گفت و گو محور و ویژه که به شدت وقت این روزهای مرا گرفته دوباره یاد مجله به یاد ماندنی "یاد ماندگار" را برای شما و خودم زنده خواهم کرد. این مهم نیز وقت بسیاری از من خواهد گرفت. متاسفانه مجلاتی که این روزها توسط ژورنالیست های جوان جناح اصولگرا در می آید تقلیدی ناشیانه از آشیانه های نوشتاری آن جناح است و حتی وطن امروز ما هم حداقل در ظاهر محکوم به همین جرم نا بخشودنی است. البته در این مورد من بی گناهم و در این روزنامه تنها مسئول نوشته های خودم هستم نه مطالب دیگران و نه آرایش صفحات. این قاعده بد فرم اما فقط و فقط یک استثنا دارد و آن مجلاتی است که دوست دیرینه ام "محمد رضا کائینی" عزیز  در حوزه تاریخ و تاریخ سازان به نام "یاد آور" و "شاهد یاران" در می آورد؛ هر چند که به جای کائینی به کام دیگران شیرین می شود و قدر این جوان پر شر و شور دانسته نمی شود.

3- من نه بریده ام و نه خسته شده ام و نه جوگیر شده ام و نه قصد کلاس گذاشتن دارم و نه تهدید شده ام و نه تطمیع. کمتر از یک ماه دیگر اگر صبر کنید به جای دل نوشت، مجله ای خواهید خواند که با دل، نوشته خواهد شد. خیلی زمانم کم است؛ خیلی. حتما دعایم کنید؛ حتما. این مجله مصاحبه محور است و شامل گفت و گو با سوژه های روز این روزها. اگر نام زیبایی برای این مجله گفت و گو محور، به ذهن تان می رسد حتما کمک کنید. بی پولی ما را هم در این باره، احتمالا جیب تنگ اما با برکت و قشنگ "موسسه عاشورا"، این تفنگ پر فشنگ جنگ نرم، جبران خواهد کرد. "رضا امیر خانی" هم یکی از سوژه هایم برای مصاحبه است. آیا امیر خانی در مصاحبه با من سکوت خود را خواهد شکست و آیا اصلا پای این مصاحبه خواهد نشست؟ آیا باز موج مرا فرا خواهد گرفت و شهید سید مرتضی آوینی با من گفت و گو خواهد کرد؟ اندکی صبر کنید؛ تا "سحر" را در مصاحبه من با "احمد متوسلیان" ببینید. از استاد عمرم "حسین صفار هرندی" همین جا بابت پذیرش مصاحبه ممنونم اما آیا "آقا محسن" هم قبول می کند در مصاحبه با این مجله فعلا بی نام، از "دکتر رضایی" دفاع کند؟ آیا "برادر شهید همت" در مصاحبه با ما ناگفته های خود را خواهد گفت؟ من همین جا از مادر پیر شهید شیرودی برای قبول مصاحبه تشکر می کنم. عجب گفت و گویی شد؛ آخر مصاحبه بوسه زدم بر دستان این پیر زن. بابت این گناه، بهشت بر من واجب است!!

4- یک "دل نوشت" یک خطی تقدیم به همه آنهایی که عاشق کوتاه نویسی هستند: "اگر به عکس شهدا نگاه می کنیم، بر عکس شهدا گناه نکنیم".

برگرفته از وبلاگ: http://ghadiani.blogfa.com/

تجلیل از تروریست خداجوی در مسجد ضرار!

ساعاتی بعد از دستگیری تروریست خداجو «چیزالمالک ریگی»، مجلس یادبودی در مسجد ضرار برگزار شد. به گزارش «خبرگزاری چیزنا»، آقای چیز در این مراسم ضمن تکذیب هرگونه ریگ در کفش ریگی، بازداشت وی را یک صحنه آرایی خطرناک خواند. وی گفت: این انقلاب مخملی بدون ریگی در هیچ خانه تیمی شناخته شده نیست. مدیرعامل خبرگزاری چیزنا، ریگی را مایه امید آشوبگران عاشورا خواند و از مسئولان نظام خواست، با آزادی عماد باقی و این یاغی و اون یکی باغی، به تلطیف فضا کمک کنند. آقای چیز خطاب به ریگی گفت: ای ریگی، جنایات تو و همه اقدامات تروریستی ات، اقدامی در چارچوب قانون اساسی بود. وی در پایان سخنان خود به تقلب سربازان گمنام امام زمان در نحوه دستگیری این تروریست اشاره کرد و گفت: چنانچه از منابع موثق شنیده ام، به این حرام زاده، یک دستی زدند.
در ادامه این مراسم شیخ از همه جا بی خبر به حمایت گروهک تروریستی ریگی و منافقین از فرقه سبز اشاره کرد و از اعضای خط نفاق جدید خواست، سه شبانه روز عزای عمومی اعلام کنند. شیخ با تسلیت دستگیری ریگی به اوباما و نتانیاهو از هیلاری کلینتون خواست به جای گریه بر ریگی، برای چیز ابن ذی الجوشن آبغوره بریزد. شیخ از خدا بی خبر برای آشوبگران خداجو از شیطان رجیم صبر، آرزو و ابراز امیدواری کرد: این دستگیری، بقای عمر مریم قجر عضدانلو ابریشمچی رجوی باشد. وی احتمال تعرض به این تروریست حرام لقمه را بعید ندانست و از شیرین عبادی و عماد باقی خواست برای کمک به این یاغی، کاری بکنند. وی با انتقاد از روزنامه کیهان، پوشش اخبار این تروریست را مصداق «اشاعه فحاشی» دانست!!
در ادامه این مراسم حجت الامسال هرمنوتیک ضمن تلاوت آیاتی چند از سوره منافقون، بازداشت تروریست های آدم کش را اقدامی خلاف حقوق بشر خواند و گفت: نیت ریگی از این همه جنایت، اعتلای صلح در منطقه خاورمیانه بوده است. هرمنوتیک به تعدد قرائت ها درباره میزان جنایات ریگی اشاره کرد و از مهندس خواست در بیانیه جدیدش به خدمات متقابل ریگی و فرقه سبز، اشاراتی داشته باشد.
بهاءالله مهاجرانی به خبرنگار چیزنا گفت: حاکمیت اعلام کرده که ریگی توسط سربازان گمنام امام زمان دستگیر شده است. دروغ حاکمیت از این جا معلوم می شود که آقای اکبر پونز رسما وجود خود امام زمان را انکار کرده است پس سربازان گمنام ایشان چگونه می توانند وجود خارجی داشته باشند؟!
این مراسم تا لحظه تنظیم خبر ادامه دارد.
«آرملیا- خبرنگار چیزنا»
کیهان۵اسفند۱۳۸۸


برگرفته از وبلاگ: http://ghadiani.blogfa.com/

گفت و گوی مهندس و خانم مهندس

خانم مهندس: از دست تو مرد!
مهندس: باز چی شده؟
خانم مهندس: کل خونه رو «چیز» برداشته.
مهندس: مگه حالا چی شده؟
خانم مهندس: خب کمتر بکش.
مهندس: چاردیواری اختیاری.
خانم مهندس: از خونه پرتت کردم بیرون، اون وقت می‌فهمی.
مهندس: بیرون می‌رم، مردم، اونجور می‌کنن، اینجام که تو میای روی مخ آدم.
خانم مهندس: الان سی‌دی ترک این زهر ماریا اومده، 2بار نگاه کنی، یه روزه ترک می‌کنی.
مهندس: من که نمی‌کشم.
خانم مهندس: بالاخره که مصرف می‌کنی.
مهندس: این به تو چی کار داره؟
خانم مهندس: هرچی استکان، نعلبکی بود، گند زدی رفته. هی بشور، بساب، بشور، بساب.
مهندس: زن! اینقدر به ما گیر نده.
خانم مهندس: نکش، منم گیر ندم.
مهندس: می‌رم رسماً معتاد می‌شم‌ها!
خانم مهندس: مگه الان نیستی؟ اعتیاد از کی تا حالا رسمی و غیر رسمی داره؟
مهندس: همواره به اینجانب و دوستان گفته می‌شد که اگر شما کم مصرف کنید، غیررسمی حساب می‌شه.
خانم مهندس: از این به بعد هرجا که گند زدی، خودت باید پاک کنی‌ها.
مهندس: حالا که نه من بیانیه می‌دم، نه شیخ، نه اوس ممد، با این وصف از معتادان خداجو یک شبکه وسیع اجتماعی و مدنی تشکیل نده. در حالی که نه چیزنامه موثقی داشتند، نه از صدا و سیما به عنوان رسانه ملی و بی‌طرف و منصف عاقل بهره می‌بردند.
خانم مهندس: چرا چرت و پرت می‌گی؟
مهندس: مشاهده بلوتوث تکان‌دهنده از مصرف بلعم باعورا نشان می‌دهد که اگر پلک زدن و مصرف حداقلی به سمت اعتیاد حداکثری کشانده می‌شود، ناشی از به دور انداختن این زهر ماری‌های بی‌گناه است.
خانم مهندس: داری با من صحبت می‌کنی یا بیانیه شماره 18 رو می‌نویسی؟
مهندس: گیرم که چند روز با مخفی کردن قرص‌ها، بستن کمد، تهدید به ظرف شستن، مصرف من کمتر شد، تغییر رویه من در آینده به سمت اعتیاد رسمی را چگونه حل می‌کنید؟ تخریب مواد را چگونه جبران می‌کنید؟ نگاه ملامت‌آمیز و متعجب و چیز در هوای جهانیان از این همه خشونت یک زن به شوهرش را که گاهی یک پکی می‌زند و گاهی تک و توک می‌اندازد بالا، چگونه تغییر می‌دهید؟
خانم مهندس: بعد 22 بهمن، پاک خل شدی، مرد!
مهندس: بنده به صراحت و روشنی می‌گویم فرمان تحریم تنباکو و زندانی کردن معتادان اعم از رسمی و غیررسمی، مشکلی را حل نخواهد کرد. سخنان روز چهاشنبه شما در «پذیرایی»، و قایم کردن زهر‌ماری‌ها، نتایج هر نوع اقدام تروریستی را مستقیماً به سمت کانون چیز نشانه خواهد رفت و گره مشکل مواد چسبیده به نعلبکی را ناگشودنی خواهد کرد. گوساله بزغاله خواندن بخش عظیمی از معتادان غیررسمی و مباح کردن سرقت قرص از داخل جوراب من در چمدان، فاجعه‌ای است که هم‌اکنون توسط فامیل شما و شخص خود سرکار عالی رخ داده است. این چه سخنانی است که از تریبون تلفن، فک و فامیلت را به جنگ با من دعوت می‌کنی و یک عده را حزب‌الاعتیاد و یک عده را حزب‌الچیز؟! در یک SMS کوتاه بارها اعلام می‌کنید که مهندس، توجه کنید، زهرماری‌های تو، ترکیب خانه را به‌هم‌زده است؟ آیا این سخنان، دعوت اقوامت به جنگ و شورش داخلی نیست؟
خانم مهندس: مهندس! من به فکر سلامتی خودت هستم؛ خب، پسته بذار تو جیبت، پسته بخور.
مهندس: بارها گفته‌ام که من، فریب این صحنه‌آرایی‌های خطرناک را نخواهم خورد.
خانم مهندس: پس می‌خوای بخوری از خانه برو بیرون.
مهندس: من لازم می‌دانم قبل از آنکه راه خروج از این خانه را مطرح سازم، بر اصل بودن جنس این مواد تاکید کرده، اعلام ‌دارم، ما مصرف‌کنندگان آن زهرماری‌هایی هستیم که در قلمرو نعلبکی، حتی‌المقدور نچسبد. ما پیرو تفسیری آسان از مصرف هستیم که حتی‌المقدور آدم را در چارچوب همین قانون اساسی بسازد. ما نه آمریکایی هستیم و نه انگلیسی اما لامصب، زهرماری‌هایی که از کشور دوست و برادر افغانستان می‌آید، مزه دیگری دارد.

وطن امروز ۴ اسفند ۱۳۸۸

برگرفته از وبلاگ:  http://ghadiani.blogfa.com/

شیخ با اسب تراوا نظام را سرنگون کرد!!

چند وقت پیش شیخ از همه جا بی خبر و آواره و دربه در در منزل خوابیده بود که خواب دید؛ به یک کتاب فروشی رفته است و...

شیخ: به شما که عرض کنم؛ یه کتاب می خواستم.

کتاب فروش: چه کتابی؟

شیخ: به شما که عرض کنم؛ درباره اسب پوآرو.

کتاب فروش: اسب تراوا؟

شیخ: آره همون.

کتاب فروش: یه لحظه اجازه بدین، شاگردم براتون میاره.

شیخ: من چقدر وقت دارم؟

کتاب فروش: 6 هزار تومن.

شیخ: به شما که عرض کنم؛ من 6 هزار تومن وقت دارم؟!

کتاب فروش: به خیالم گفتین من چقدر باید پول بدم.

شیخ: کلا من چقدر وقت دارم؟

کتاب فروش: من چه می دونم شما چقدر وقت دارین.

شاگرد کتاب فروش: بفرمایین، اینم کتابی درباره اسب تراوا.

و شیخ بعد از خواندن این کتاب، تحت تاثیر قرار گرفت و به صرافت افتاد که در ویلای شخصی اش با چند تکه چوب و چند تا میخ یک اسب تراوا بسازد. در کار ساخت اسب تراوا، بهاءالله مهاجرانی و هخا و مخمل باف و اکبر گاف و شیخ رشیدالدین وطواط و مریم قجر عضدانلو ابریشمچی رجوی هم به شیخ کمک کردند. خلاصه این اسب آماده شد و شیخ روی زین اسب نشست و سایر افراد به وسیله دری که در بدنه این اسب درست کرده بودند، رفتند داخل این اسب و این اسب تراوا از میدان آریاشهر راه افتاد به سمت میدان آزادی و فتح تهران...

شیخ روی زین اسب: آهای جمهوری اسلامی! ما آمدیم؛ دیگر کارت تمام است. ما الان میدان آزادی را فتح خواهیم کرد. ای ننه جون! راحت بخواب که شیخ بیدار است؛ پیتیکو، پیتیکو، پیتیکو، پیتیکو...

و شیخ رسید به میدان آزادی.

نگهبان میدان آزادی: مخلص شیخ اصلاحات هم هستیم اما نقشه شما لو رفته و الان در محاصره ملت همیشه در صحنه هستین.

و شیخ که مردم را می بیند در می رود و از نو نقشه دیگری می کشد تا این بار لو نرود؛ شیخ این بار خودش هم داخل اسب تراوا می رود و اسب تراوا را مجهز می کند به سیستم کنترل از راه دور. چند ساعت بعد دوباره اسب تراوا به قصد فتح تهران از میدان آریا شهر حرکت می کند به طرف میدان آزادی و در جلوی میدان...

نگهبان میدان آزادی: عجیب است؛ چرا این زبان بسته سرنشین ندارد. آیا کسی داخل این اسب هست؟

و در اینجا زبان شیخ بد موقع باز می شود و از همان داخل اسب تراوا به نگهبان میدان آزادی می گوید...

شیخ: به شما که عرض کنم؛ من چند دقیقه برای براندازی نظام وقت دارم؟

نگهبان میدان آزادی: "من چند دقیقه وقت دارم" که تکیه کلام شیخ خودمونه! بازم که لو رفتی؟!

شیخ که باز هم خیطی بالا آورده بود، به زبانی که بد موقع باز شود لعنت فرستاد و نقشه دیگری کشید؛ قرار شد در یورش بعدی به جای شیخ، بهاء الله مهاجرانی حرف بزند و در واقع مهاجرانی شد سخنگوی شیخ در اسب تراوا. شیخ هم قرار شد لام تا کام حرف نزند تا ماجرای دو دفعه قبل تکرار نشود. اسب تراوا ساعاتی بعد دوباره به میدان آزادی رسید و...

نگهبان میدان آزادی: باز هم که سر و کله تو پیدا شد؛ تو اگر واقعا اسب هستی صدای اسب در بیاور ببینم؟

و مهاجرانی شروع می کند به عرعر کردن!

نگهبان میدان آزادی: ولی اسب که عرعر نمی کند؛ اسب شیهه می کشد.

شیخ: به شما که عرض کنم؛ این مهاجرانی در کودکی به جای شیر مادر، شیر خر خورده و زیاد عرعر می کند. به شما که عرض کنم؛ شما بگو من چقدر وقت دارم، خودم تا پس فردا برات شیهه می کشم.

نگهبان میدان آزادی: بازم که تویی شیخ! الان که دستگیرت کردم می فهمی چقدر وقت داری!

و به اینجا که می رسد شیخ بی سواد ناگهان از خواب می پرد و در عالم خواب و بیداری مدام می گوید؛ به شما که عرض کنم؛ من فقط می خواستم بپرسم چند دقیقه وقت دارم. من نظام را قبول دارم... منو کجا می برین؟

پسر شیخ: پاشو بابا داری هذیون می گی. لابد باز خواب دیدی به من تعرض شده؟!

و شیخ بلند می شود.

پسر شیخ: حالا خواب چی دیدی؟

و شیخ در اینجا هم دوباره علیه نظام دروغ می گوید و...

شیخ: به شما که عرض کنم؛ آنطور که به من در عالم خواب گفته بودند، چند تا لباس شخصی داخل اسب تراوا می خواستند به تو تعرض کنند!!!

و این در حالی است که پسر شیخ اصلا داخل اسب تراوا نبود.

پسر شیخ: حالا سندی هم داری که می خواستن به من آره؟

شیخ: به شما که عرض کنم؛ یا سند من لا سند له!

 

برگرفته از : http://ghadiani.blogfa.com/